غرقه شدن. غرق گشتن. در آب فرورفتن. خفه شدن در آب و مردن: دلش غرقه گشته به آز اندرون پراندیشه بنشست با رهنمون. فردوسی. دل خاقانی از این درد، برون پوست بسوخت وز درون غرقۀ خون گشت و خبر کس را نی. خاقانی. خاک من غرقۀ خون گشت مگریید دگر بس کنید از جزع ار اهل جزائید همه. خاقانی. آشنایان ره عشق در این بحر عمیق غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده. حافظ
غرقه شدن. غرق گشتن. در آب فرورفتن. خفه شدن در آب و مردن: دلش غرقه گشته به آز اندرون پراندیشه بنشست با رهنمون. فردوسی. دل خاقانی از این درد، برون پوست بسوخت وز درون غرقۀ خون گشت و خبر کس را نی. خاقانی. خاک من غرقۀ خون گشت مگریید دگر بس کنید از جزع ار اهل جزائید همه. خاقانی. آشنایان ره عشق در این بحر عمیق غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده. حافظ
غرق شدن. در آب فروشدن. خفه شدن در آب. غریق شدن: دهان خشک و غرقه شده تن در آب ز رنج و ز تابیدن آفتاب. فردوسی. چو خورشیدتابان ز گنبد بگشت به خون غرقه شد کوه و دریا و دشت. فردوسی. به دل گفت گر با نبی و وصی شوم غرقه، دارم دو یار وفی. فردوسی. گرد گرداب مگرد، ارت نیاموخت شنا که شوی غرقه چو ناگاهی ناغوش خوری. لبیبی (از فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی). ایشان بر چپ و راست در آن جویها گریخته غرقه شدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 467). غرقه شده ای به بحر دنیا در یا هیچ همی به دین نپردازی. ناصرخسرو. غرقه نشدی به پیش کشتی گر نیستیی به غایت احمق. ناصرخسرو. تا غرقه نشد سفینه در آب رحمت کن و دست گیر و دریاب. نظامی. زآب خوردن تنش به تاب افتاد عاقبت غرقه شد در آب افتاد. نظامی
غرق شدن. در آب فروشدن. خفه شدن در آب. غریق شدن: دهان خشک و غرقه شده تن در آب ز رنج و ز تابیدن آفتاب. فردوسی. چو خورشیدتابان ز گنبد بگشت به خون غرقه شد کوه و دریا و دشت. فردوسی. به دل گفت گر با نبی و وصی شوم غرقه، دارم دو یار وفی. فردوسی. گرد گرداب مگرد، ارت نیاموخت شنا که شوی غرقه چو ناگاهی ناغوش خوری. لبیبی (از فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی). ایشان بر چپ و راست در آن جویها گریخته غرقه شدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 467). غرقه شده ای به بحر دنیا در یا هیچ همی به دین نپردازی. ناصرخسرو. غرقه نشدی به پیش کشتی گر نیستیی به غایت احمق. ناصرخسرو. تا غرقه نشد سفینه در آب رحمت کن و دست گیر و دریاب. نظامی. زآب خوردن تنش به تاب افتاد عاقبت غرقه شد در آب افتاد. نظامی